نویسنده: سلمان قاسمی




 
در روانشناسی اسلامی بین رفتار روانی و اعتقادی همبستگی بالا و فراتر از آن وحدت یکپارچگی وجود دارد. به عبارتی می توان گفت در تمام انحرافات روانی انسان می توان ریشه های اعتقادی را نیز پیدا کرد و اصولاً هر نوع بی اعتنایی و بی توجهی به هنجارها و بایدها و نبایدهای اعتقادی، خود به عنوان رفتار انحرافی در شخصیت اعتقادی محسوب می شود. با این مقدمه به بررسی انحرافات شخصیت قومی یهود در دیدگاه های اعتقادی و هنجارهای دینی شان می پردازیم.
از رفتارها و عقاید انحرافی در اعتقادات یهود می توان به موارد زیر اشاره کرد:
* ماده گرایی و حس گرایی افراطی
* تصور جسمانیت برای خداوند
* اعتقاد به دست بستگی خدا
* غلو در مورد پیامبران
* ادعاهای کاذب و تهمت های ناروا به پیامبران
* ادعای فرزندی برای خداوند و دوست خدا بودن
* رباخواری
* کشتن انبیاء الهی
* ادعای برگزیده بودن و...
در اینجا فقط به بررسی چند نمونه از این عقاید انحرافی می پردازیم.
در تقسیم بندی رفتار از نظر امام علی علیه السلام و در مقایسه بین کفر و نفاق و ایمان، کفر بر چهارپایه قرار دارد که عبارت است از: فسق، غلو، شک و شبهه. ما این نوع خصوصیات رفتاری را که در قرآن کریم و کتب مقدس آنان (عهد قدیم، عهد جدید و تلمود) و هم چنین در لسان روایات و در لابه لای سطور تاریخ آمده است، پی می گیریم.
خداوند متعال در قرآن کریم سوره اعراف آیه 138 در مورد این قوم آورده است:
وَجَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى‏ قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلَى‏ أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا یَامُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَهٌ قَالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ
و بنی اسرائیل را از دریا عبور دادیم. پس [در راه] به قومی رسیدند که بت های خویش را پرستش می کردند. گفتند: ای موسی! برای ما نیز معبودی بساز چونان که آنها معبودهایی دارند. گفت: به راستی شما قومی هستید که نادانی می کنید.
برای روشن شدن مطلب باید نگاهی کوتاه به گذشته این قوم بیافکنیم.
این قوم بعد از عمری اسارت و بردگی زیر دست فرعونیان و بعد از آنکه به حضرت موسی (علی نبینا و آله و علیه و السلام) ایمان آوردند و پیرو خواسته های توحیدی حضرت موسی علیه السلام شدند به صورت مخفیانه در یک اردوکشی پیچیده تاریخی (1) شهر را ترک کردند و با الطاف متعدد الاهی مانند خبر نشدن فرعونیان در لحظه حرکت آنان، شکافته شدن رود نیل با آن تفصیلاتی که به خواست بزرگان قوم ذکر شده است، از جانب خدا همراهی شدند و در پایان هم هلاکت بزرگترین دشمن شان یعنی فرعونیان را به چشم خود دیدند، و اینک به طرف دیگر رود رسیده اند. اینها با دیدن تمام معجزات و الطاف خداوند در همان لحظه اول مواجهه با مشرکین و بت پرستان تمام عقایدشان را فراموش کرده و خواهان خدایی زمینی و قابل مشاهده شده اند. با توجه به این شرح مختصر از وضعیت روحی و روانی اعتقادی آنان می توان نتیجه گرفت که اصولاً آنها هنوز از مرز شک و تردید در مورد خداوند نگذشته بودند که به این راحتی آرزوی داشتن خدایی جسمانی را کردند و اعتقاد راسخ آنان به بت پرستی و اقناع آنان از این طرق چنان در دل و جانشان نفوذ کرده بود که با اندک غفلتی که با هلاک فرعونیان و نجات یافتنشان حاصل شد از معارف وحدانی به عقاید شرک آمیز خود برگشتند و این صراحت گویی در آرزو کردن داشتن الاهه ای برای پرستش، نشان از عدم اعتقاد ریشه دارشان در مورد خداست و اگر برای ساعتی به همراهی حضرت موسی پرداختند به خاطر رهایی جانشان از دست ستم های فرعون بود و بس نه اینکه اعتقادی به خدای موسی پیدا کرده باشند.
در نگاهی دیگر به حدیث امام علی علیه السلام می بینیم که یکی از پایه های کفر را فسق معرفی فرموده اند و در بیان شاخه های فسق به صفاتی چون جور و ستم، عدم بصیرت، غفلت و سرکشی اشاره کرده اند که عدم وجود بصیرت و آگاهی و به عبارتی دوراندیشی در آنان به خاطر غفلت از روزگار شرک آمیز گذشته باعث شد تا آنان چنین تقاضای مفتضح و دور از انتظاری را داشته باشند. در حالی که در آیه بعد حضرت موسی علیه السلام مجبور می شود برای آنان همانگونه که برای یک فرد مشرک و بت پرست که هیچ اطلاعی از خدای یگانه و ماهیت او و شیوه عبادت او ندارد برایشان توضیح دهد و این نشان از شناخت پیامبرشان از عمق بی اعتقادی آنان نسبت به این مسأله دارد.
باز در همان تقسیم بندی یکی دیگر از پایه های رفتار کفر را شک معرفی می نماید و در بیان شاخه های آن به جدال (برای خودنمایی) ترس، نوسان و بی تکلیفی و بالاخره سازشکاری و خودباختگی اشاره می کند. در همین آیه ذکر شده است که قوم بنی اسرائیل با ایمان آوردن به خدای یکتا و پیروی از دستورات الهی با حضرت موسی علیه السلام از شهر خارج می شوند و دست از شرک و بت پرستی که دین غالب مصریان بود می کشند اما با اولین مواجهه با عقاید و آرائ قبلی خود صریحاً درخواست بازگشت به عقاید قبلی را دارند که این گذشته از نوسان شدید اعتقادی خبر از خودباختگی آنان و عدم پذیرش تکلیف محوله از جانب خداوند دارد.
باز در بیان خصوصیات شخصیتی قوم بنی اسرائیل در سوره مائده آیه 24، بنی اسرائیل خطاب به حضرت موسی می گویند:
قَالُوا یَا مُوسَى‏ إِنَّا لَن نَدْخُلَهَا أَبَداً مَا دَامُوا فِیهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ
[بنی اسرائیل] گفتند: ای موسی! تا وقتی که آنها در آن [سرزمین] هستند ما هرگز پای در آن ننهیم، پس تو و پروردگارت بروید و بجنگید که ما همین جا نشسته ایم.
این گفتار به روشن ترین وجهی دلالت دارد که درباره خدای تعالی همان اعتقاد باطل مشرکان را دارند و آن این که پنداشته اند خدای تعالی هم موجودی شبیه به یک انسان است و واقعاً یهود چنین اعتقادی داشته اند، چنانچه در عهد عقیق (تورات) نیز به کرّات، در مورد آن سخن رفته است که دو مورد برای نمونه بیان می شود:
پشیمانی خداوند از اعمال خود:
پس چون خدا اعمال ایشان را دید که از راه زشت خود بازگشت نمودند آنگاه خدا از بلایی که گفته بود که به ایشان برساند پشیمان گردیده و آن را به عمل نیاورد. (2)

خداوند بعضاً به خواب رفته و دچار آفت غفلت و فراموشی می شود.

ای خداوند بیدار شو، چرا خوابیده ای، برخیز و ما را تا به ابد دور مینداز، چرا روی خود را پوشاندی و ذلت و تنگی ما را فراموش کردی. (3)
همانطور که در فقراتی از عهد قدیم که به عنوان تنها منبع اتصال آنان به خداوند در حال حاضر و یادگار پیامبرشان می باشد مذکور است خداوند آنان، خدایی جسمانی دارای تمام خصوصیات یک انسان، البته با این خصوصیات محرز که گاهی کارهایی حتی دور از شأن یک انسان سالم انجام می دهد مانند جایی که فریب (4) می دهد یا اغوا می کند و امثال اینها و این است اعتقاد آنان در مورد ذات پاک احدیت که کاملاً بی پایه و اساس و شدیداً انحرافی و به دور از واقعیت است.
اما از دیگر انحرافات اعتقادی یهود می توان به ادعای آنان مبنی بر برگزیده بودنشان در بین اقوام دیگر و هم چنین ادعای دوستی آنان با خدا و فراتر از آن ادعای فرزندی برای خدا اشاره کرد که این دعاوی پوچ و بی اساس را خداوند متعال در سوره مائده آیه 18 چنین بیان می کند
:
وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى‏ نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ وَلِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ
و یهود و نصارا گفتند: ما پسران خدا و دوستان [ویژه ی] او هستیم. بگو: پس چرا او شما را به کیفر گناهانتان عذاب می کند؟ بلکه شما هم بشری از آنهایی هستید که آفریده است. او هر که را بخواهد می بخشد و هر که را بخواهد عذاب می کند و حکومت آسمان ها و زمین و آنچه میان آنهاست از آن خداست و بازگشت [همه] به سوی اوست.
البته در این معنا شکی نیست که یهودیان ادعای فرزندی حقیقی برای خدا ندارند و به طور واقعی خود را فرزند خدای تعالی نمی دانند آن طور که بیشتر مسیحیان حضرت مسیح را فرزند خدا می دانند. پس در اینکه در جمله مورد بحث حکایت کرده که یهود و نصاری ادعا کرده اند که ما فرزندان خدا و دوستان اوییم، منظورشان این است که با نوعی مجازگویی، شرافتی برای خود بتراشند و ادعا کنند که خداوند رفتاری متفاوت از سایرین با آنان خواهد داشت. از این گونه مجاز گویی ها در منابع اعتقادی آنان بسیار دیده می شود. مثلاً در جمله 38 از باب سوم از انجیل لوقا آدم را فرزند خدا خوانده و در جمله 22 از باب چهارم از سِفر خروج تورات، یعقوب را با چنین عنوان نام برده و در جمله 7 از مزمور دوم از مزامیر داوود، داوود را و در موارد بسیاری از انجیل ها و ملحقات آنها عیسی را و در جمله ی 9 از باب پنجم انجیل متی و سایر انجیل ها صلحای مؤمنین را پسران خدا خوانده اند. به هر حال منظورشان از این تعبیرات اینکه ما مقرب و محبوب درگاه خداییم و نسبت ما به خدای تعالی جنبه شاهزادگان را داریم که در صفی جدای از صف رعیّت قرار دارند و به امتیاز قرب به درگاه سلطان ممتاز هستند. (5)
در اینجا چند اشاره کوتاه به فقراتی از عهد عتیق که مرتبط با ادعای برگزیدگی می باشد، نموده در ادامه بررسی صفات انحرافی آنان را پی می گیریم.
در مزامیر داوود باب 105 جمله های 6-12 در معنای برگزیدگی و به گونه ای اختصاص داشتن خداوند به این قوم! آمده است:
«ای فرزندان یعقوب برگزیده او، یهوه خدای ماست، داوری های او در تمام جهان است عهد خود را به یاد می دارد تا ابدالآباد و کلامی را که بر هزاران پشت فرموده است، آن عهدی را که با ابراهیم بسته و قسمی را که برای اسحاق خورده است. و آن را برای یعقوب فریضه ای استوار ساخت و برای اسرائیل عهد جاودانی و گفت که زمین کنعان را به تو خواهم داد تا حصه میراث شما شود.»
و این ادعای برگزیدگی تا آنجا پیش می رود که آنان همنوع خود را فقط و فقط کسی می دانند که یهودی باشد و هر کجا در کتاب مقدس یا کتاب فقهی تفسیری تلمود واژه همنوع آمده است تفسیر به همین معنا می شود و نتیجه این می شود که یک یهودی فقط در قبال یک یهودی دیگر آن هم نه هر یهودی بلکه یهودی که فرزند یهودی باشد و تا چند نسل مادرش یهودی بوده باشد مسئولیت دارد و در قبال دیگران نه تنها مسئولیت فردی و اجتماعی ندارد، بلکه آنها را مخلوقاتی می داند که خداوند آنان را برای خدمت کردن به یهودیان خلق کرده است!
و اینها فقط چند نمونه کوچک بر این ادعاست:
ملت های روی زمین دو دسته اند: اسرائیل از یک سوی و دیگر مردم، از جانب دیگر. اسرائیل ملت برگزیده است و این همان اعتقاد اساسی است. (6)
اگر کسی یک یهودی را بزند و به ساحت مقدس خداوند ذوالجلال اهانت کرده است. یهودی، بر خلاف پاره ای از گناهانی که مرتکب می شود همواره شریف، صالح و پاک است. این گناهان روح یهودی را آن قدر نمی آلاید که خاک و گِل مغز فندق را. مگر نه آنکه خاک، تنها پوسته فندق را آلوده می سازد. همه آنچه در جهان است و همه اشیا به ویژه حیواناتی که به شکل یهودیانند (مانند غیر یهودیان) باید در خدمت یهودیان باشند. (7)
و باز در تورات تصریح می کند که:
چون شما قومی مقدس هستید که به خداوند، خدای تان اختصاص یافته اید، او از بین تمام مردم روی زمین شما را انتخاب کرده است تا برگزیدگان او باشید.
با اندکی توجه در احوالات فردی و اجتماعی قوم یهود هم در زمان پیامبران و هم بعد از آن به راحتی می توان تعصب و اصرار آنان بر برگزیده بودن را به راحتی بین جریان های تاریخی مشاهده کرد که این انحراف شخصیتی در اعتقادات آنان و این توهّم غیر واقعی مسبب مشکلات بسیاری هم برای خود آنان که نمونه کوچک آن آوارگی قوم یهود در طول اعصار تاریخ و هم باعث مشکلات جدی برای سایر جوامع شده است. در بررسی این انحراف عقیدتی که ریشه های آن را باید در تشکیل عقده حقارت به خاطر سالها بردگی و آوارگی جستجو کرد، باز به حدیث امام علی علیه السلام برمی گردیم و ریشه آن را در یکی از پایه های کفر جستجو می کنیم و علت اینکه ما تأکید بیشتر بر روی این نوع رفتار داریم به خاطر این است که همانطور که تا حدودی مشخص شده است و ان شاء الله در ادامه بررسی انحرافات شخصیت قومی یهود روشن تر خواهد شد، اصولاً قوم یهود به خاطر لجاجت شان که آن هم دلایل خاص خود را دارد از همان ابتدا در پذیرفتن دعوت الهی توسط پیامبران اکراه شدیدی داشتند و اگر هم در کتاب ها و ادعاهایشان خود را منتسب به الهی بودن می کنند و خود را از نسل پیامبران می دانند در غالب موارد یک بهره برداری نژادی را در نظر دارند وگرنه همانطور که در بخش قبل مشخص شد اصولاً شرط مذهبی بودن یک یهودی در نسبت دادن خود به قوم یهود بعد از شرط نَسَبی و از نژاد یهودی بودن قرار دارد یعنی اصل بحث برتری نژاد است نه برتری بواسطه انتساب به الهی بودن، و اگر غیر از این بود و شرط مذهبی بودن برای آنان اصالت داشت، در پی تخلفات پی در پی از دستورات خداوند دیگر نباید اصرار بر برگزیده بودن داشته باشند، چرا که خداوند برگزیده بودن آنان را مشروط به پیروی از دستورات خود کرد. در حالی که آنان به گواه خودشان و تورات بارها و بارها از دستورات خداوند تخطّی کردند.
همانطور که گذشت در تقسیم بندی رفتار اول از رفتارهای اساسی یعنی کفر، نفاق و ایمان، امام علی علیه السلام کفر را بر چهار پایه قرار دادند: فسق، غلو، شک و شبهه. پایه ای که در این انحراف اعتقادی یهود یعنی توهم برگزیدگی مدنظر ماست پایه غلو می باشد. آقا امیرالمؤمنین علیه السلام غلو را بر چهارشاخه می دانند و آنها را خود رأیی، جدل و ستیزه در آن آرا، انحراف و تفرقه برشمرده اند. با یک تحقیق جزیی در تاریخ قوم یهود می توان برای تمام شاخه های پایه غلو در رفتار کفر آمیز شواهد مستند تاریخی پیدا کرد. در این جا ابتدا شواهدی را از قرآن کریم برای هر یک از شاخه های رفتاری غلو بیان می کنیم و در ذیل آن نیز، به شواهدی از متون مقدس خودشان و در بعضی موارد هم مویّداتی که مرتبط با موضوع باشد را بیان می کنیم.
شاخه رفتاری اول در پایه رفتاری غلو را خودرأیی ذکر نمودیم. در همین رابطه ابتدا خود رأیی را باید در فرهنگ رفتاری تعریف کنیم. خودرأیی همان طور که از ترکیب کلمه ای آن برمی آید حکایت از شخصیتی دارد که در تصمیم گیریها و جهت گیری های خود بیشترین اهمیت را به نحوه تفکر خود و آن چیزی که از نظر خود پذیرفته تر است می دهد که ریشه این نوع تفکر را باید در نوع شناخت شخص از شخصیت خودش و تواناییها و استعدادهایی که برای خود قائل است جستجو کرد. گذشته از آن که این تواناییها و شناخت از خود، بر مبنای حقیقی و واقعی استوار باشد یا خیر، چرا که در صورت غیر واقعی بودن هم تأثیرات خود را بر شخصیت فرد می گذارد، البته تا زمانی که فرد در جهل مرکب در مورد این شناخت باشد، و در صورت برطرف شدن جهل مرکب دو احتمال پیش می آید یا اینکه فرد شناخت خود و رفتار خود را بر مبنایی واقعی بنا می کند و از انحراف و اختلال شخصیتی رها می شود و یا با مضاعف کردن مشکل خود دست به سوی ابزارهایی چون فرافکنی یا جبران دراز می کند. در مورد ریشه های خود رأیی باید این توضیح را هم اضافه کنیم که انسانها تا زمانی در خود استعداد و توانایی خاص و بالاتر از دیگران را سراغ داشته باشند و به نوعی خود را برتر از دیگران ببینند یا بدانند بسیار کمتر به سراغ استفاده از نظرات دیگران کشیده می شوند.
البته خود در اینجا می تواند خود جمعی نیز مدنظر گرفته شود. یعنی یک عده ای مثل یک قوم همان طور که قبلاً در مورد قوم یهود بیان شد با ادعاهایی حال کاذب یا صادق به این نتیجه رسیده باشند که ماهیت یا ذاتی برتر از دیگران دارند و با همین طرز تفکر، ادعای داشتن شخصیتی ممتاز از دیگران را داشته باشند که این شخصیت متفاوت، قوانین خاصی را نیز می طلبد که این فوانین وقتی در ارتباط با دیگران مورد بررسی قرار می گیرد بسیار متفاوت به نظر می رسد که اصطلاحاً قوانین قوم گرا یا نژادپرستانه نام گرفته و نهایتاً در راستای منافع یک قوم به کار برده می شود. این در تمام خصوصیات شخصیتی قوم یهود حتی در ادعاهایشان در مورد جهان پس از مرگ هم صادق می باشد که در شواهد قرآنی و تاریخی بدان اشاره می شود.
البته در یک بررسی علمی و بر مبنای روانشناسی مرضی، در میان اختلالات شخصیتی، اختلال شخصیت خودشیفته را تا حدودی می توان در این مورد بخصوص، یعنی اختلال و انحراف شخصیتی با پایه غلو دارای ریشه هایی مشترک ارزیابی کرد، چرا که در تعریف افراد مبتلا به اختلال شخصیت خود شیفته (8) آنان را با احساس عمیق اهمیت شخصی، احساسات خود بزرگ بینی و به نوعی بی نظیر بودن توصیف می کنند.
در مورد خصوصیات بالینی این اختلال آمده است مبتلایان به این اختلال، احساس خود بزرگ بینانه از مهم بودن خود دارند، آنها خود را آدمهای خاصی می پندارند و انتظار دارند به طور خاص با آنان رفتار و مدارا شود. تحمل انتقاد را ندارند و از این که کسی جرأت می کند از آنان انتقاد کند دچار خشم می گردند. غالباً افرادی جاه طلب هستند که آرزوی شهرت و مکنت دارند. احساس داشتن استحقاق در آنان بسیار قوی است. به علت عدم رعایت اصول رفتاری مرسوم، دیگران را دچار خشم می سازند. تظاهر به همدردی آنان به خاطر مقاصد شخصی است و دارای احترام به نفس شکننده ای هستند. (9)
همانطور که در توصیف ویژگی های نمایان شخصیت خود شیفته آمد کاملاً واضح است که اگر نگوییم تمامی آنها، بسیاری از این صفات در مورد شخصیت قومی یهود کاملاً صادق است مخصوصاً در مورد موضوع مورد بحث ما یعنی ادعای برگزیدگی انطباق آشکاری وجود دارد.
خداوند متعال در سوره مائده آیه 41 که شأن نزول آن در مورد قوم بنی اسرائیل می باشد چنین می فرماید: یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لاَ یَحْزُنکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِینَ هَادُوا سَمّاعُونَ لِلْکَذِبِ سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَمَن یُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الْآخِرَهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ
ای پیامبر! کسانی که در کفر شتاب می کنند تو را غمگین نسازند، چه از آنان که به زبان گفتند: ایمان آوردیم ولی قلب آنها ایمان نیاورده و چه از یهودیانی که به سخنان کذب گوش می سپارند [تا دستاویزی برای تکذیب تو بیابند]، آنها جاسوسان قومی دیگرند که خودشان نزد تو نیامده اند. آنها سخنان را از مفهوم اصلی اش تحریف می کنند و [به یکدیگر] می گویند: اگر حکمی که [ما می خواهیم] داده شدید بپذیرید، و اگر داده نشدید حذر کنید. و کسی را که خدا بخواهد به فتنه افکند، هرگز برایش در برابر خدا کاری نمی توانی کرد. آنها کسانی هستند که خدا نخواسته است دلشان را پاک سازد. برای آنها در دنیا رسوایی و در آخرت عذابی بزرگ خواهد بود.
اولین نکته ای که در آیه شریفه می توان بدان اشاره کرد بحث تحریف در کلام خداست که قوم یهود دست درازی در این وادی دارند تا بدانجا که خداوند بدان تصریح دارد که بزرگان این قوم بعد از شنیدن کلام حق آن را در جهت موضع و منافع خود تحریف می کنند یعنی یا جایی کلمات را پس و پیش می کنند یا کلاً کلمه ای را انداخته و به جایش کلمه ای دیگر قرار می دهند و در وجهی دیگر آن معنایی را که خود می دانند مورد نظر نیست اما به نفع آنهاست را برداشت می کنند که تمام اینها شایسته عنوان تحریف می باشد (10) و شأن نزول آیه در مورد واقعه ای است که از نظر دین خود آنها حکمی داشته ولی علمایشان بنا به وجود دلایلی می خواستند آن حکم را اجرا نکنند و به همین خاطر کسانی را فرستادند تا رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلم را حَکَم قرار دهند اما با این شرط بدانجا رفته بودند که اگر حکم اسلام باب طبع آنها بود قبول کنند و اگر حکم اسلام هم همان حکم تورات قبل از تحریف بود باز هم آن را قبول نکنند که همین طور هم شد.
اما مطلبی را که مورد استفاده ما می باشد اینکه، بحث بر سر شاخه ای از پایه های رفتاری کفر، بنام خودرأیی بود که در این آیه کاملاً این خصیصه مشهود می باشد اصولاً تحریف کردن در مواضعی خاص واقع می شود و نه این است که در هر جایی تحریف صورت بگیرد یعنی شخص تحریف کننده مطلب یا معنای مورد نظر را طبق معنای لغوی تحریف، متمایل به سویی دیگر می کند یعنی از مسیری که دارد منحرف می کند اما مسئله مورد بحث این است که کلام را به کدام سوی می کشاند. گفتیم که در صفت خودرأیی شخص هر مسئله و اتفاقی که برایش رخ می دهد و هر زمینه انتخابی که برایش پیش می آید محور و منبع در تصمیم گیری، عقاید، نظریات و منافع خود را مدنظر قرار داده و با توجه به آن عمل می کند کاری هم به درست یا غلط بودن و حتی به مشروع یا نامشروع بودن آن ندارد، دقیقاً همان کاری که بزرگان قوم یهود در مواجهه با همین مسئله فوق الذکر انجام دادند و با اینکه حکم تورات را در مورد مسئله پیش آمده می دانستند اما چون با منافع آنان تناقض آشکاری داشت در فکر چاره جویی برآمدند و در این مسئله بخصوص خواستند نظر اسلام را هم در مورد این حکم بدانند شاید به نفع آنها باشد و جالب اینکه به خاطر همین صفت خودرأیی و گرایش به نفع پرستی شخصی در همان ابتدا با فرستادگان خود شرط کردند که اگر نظر اسلام باز همان بود که با منافع ما همخوانی ندارد زنهار که قبول کنید و همین طور هم شد و آنان قبول نکردند و بازگشتند.
باز در بیان شاخه های پایه رفتاری غلو امام امیرالمؤمنین علیه السلام به جدل و ستیزه در آن آرا و انحراف اشاره فرموده بودند که به ذکر شواهدی بر این موضوع می پردازیم.
جدل طبق گفته علامه مظفر (11) در لغت به معنای کینه توزی و لجاجت در مقام صحبت کردن با خصم و دشمن است و غالباً خارج از محدوده عقل و انصاف می باشد و تقریباً می توان گفت جدل مترادف با معنای حیله است به خاطر بی انصافی که در آن لحاظ می شود. از این رو در قرآن از این کار در ایام حج و اعتکاف منع شده است. (12) از ملزومات جدل وجود حداقل دو نفر است که بین آنها مخاصمه باشد. هر چند که در شرع مقدس اسلام از نوعی جدل مطلوب و پذیرفته شده به نام جدال احسن (13) صحبت شده است منتها از مقام حدیث امام علی علیه السلام و همچنین آوردن قید ستیزه کردن در آن آراء، برمی آید که مراد و مقصود، جدال احسن نمی باشد بلکه جدال و مخاصمه کلامی برای به کرسی نشاندن حرف خود شخص بدون لحاظ کردن حق و حقیقت است که باز این خود نتیجه خودرأیی شخص است. از شواهد قرآنی در جدال و مخاصمه کلامی قوم یهود با پیامبران و رسولان الاهی نمونه های فراونی وجود دارد، که گذشته از ریشه های خودرأیی که در پس این جدال است صفت سرکشی را هم که از شاخه های فسق عنوان شده می توان بیان کرد. شاید یکی از گویا ترین و عبرت آموزترین شواهد قرآنی برای جدال و ستیزه بر آراء همان قضیه گاو بنی اسرائیل می باشد (14)، که قوم بنی اسرائیل با لجاجت و سرکشی خود، ابتدا با به سخره گرفتن پیامبرشان شروع کرده و مرحله به مرحله با اینکه حضرت موسی جواب سؤالشان را از جانب خداوند بیان می کرد به نوعی به صورت تلویحی از فرمان خداوند سرپیچی می کردند تا آنجا که در پایان وقتی خداوند خبر از انجام دستور توسط آنان می دهد اینگونه قضیه را تمام می کند که آنها دیگر کاملاً منکوب و مغلوب شده بودند و گرنه احتمال سرپیچی آنان هنوز هم وجود داشت. مثال دیگر نیز که مانند همین قضیه به روشنی دلیل بر بحث ماست احوالات آنان بعد از نجات از دست فرعون و زندگی در صحرای سینا می باشد که ابتدا بیرون آمدن از شهر و بعد اعتراض به غذای آسمانی و بعد درخواست دیدن خداوند و در نهایت هم که با گوساله پرستی آنها ختم به شر شد. در تمام این موارد می توان شاخه های رفتاری که منجر به پایه های نوع رفتار کفر می شود را پیدا کرد که در قضیه گوساله پرستی آنان این رفتار به صورت کاملاً مشهود خودنمایی می کند.
یکی دیگر از پایه های کفر که در حدیث امام علی علیه السلام ذکر شد پایه شبهه بود. مانند موارد پیشین امام علی علیه السلام شبهه را به چهار شاخه تقسیم می کنند و یا به عبارت دیگر، صفاتی که باعث تشکیل یکی از پایه های کفر می شود را بر پایه چهار صفت در شخصیت انسان قرار می دهند. ابتدا عُجب و خودپسندی به واسطه تزیین اعمال در ثانی خدعه و وسوسه های نفسانی و سومین صفت تأویل کجیها و تلبیس حقایق و در پایان باطل را حق جلوه دادن. این پایه از کفر یعنی شبهه در بروز بیماریهای روانی نقش مؤثر و تعیین کننده ای دارد به این صورت که فرد بدون آنکه خود، آگاه باشد به طور صحیح و واقع گرایانه با حوادث و اتفاقات زندگی برخورد نمی کند و رفتارش مبتنی بر عقده های نهفته و ناآگاهانه است و از ابزارهای وهمی مثل تأویل، اغوا و تلبیس استفاده می کند. توضیح مطلب اینکه در بحث شبهه و شاخه های آن در انطباق با شخصیت یهود می توان به شواهد قبلی استناد کرد به طوری که ذکر شد یهودیان در مواجهه با دستورات الهی و امر و نهی انبیا علیهم السلام از در حیطه و نیرنگ وارد می شدند و بواسطه عُجب و خود پسندی خاصی که نتیجه توهم برگزیدگی آنان بود در رابطه با دیگران به خُدعه و نیرنگ دست می زدند که حیله گری آنان در دور زدن مسلمانان در قراردادهایشان در قضایای یهودیان بنی قریظه و سایرین در تاریخ ثبت و ضبط شده است. اما در مورد صفت تأویل کجی ها و تلبیس حقایق و باطل را حق جلوه دادن باز می توان به تحریفات آنان در متون مقدس اشاره کرد. یکی از آیاتی که پرده از کتمان حقایق توسط یهودیان بر می دارد و باطن مکار و حیله گر آنان را افشا می کند آیه 91 از سوره انعام می باشد که خداوند متعال با اشاره به کینه توزی آنان و عناد با احکام و دستورات الاهی در مورد آنان می فرماید:
وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَاأَنْزَلَ اللّهُ عَلَى‏ بَشَرٍ مِن شَیْ‏ءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتَابَ الَّذِی جَاءَ بِهِ مُوسَى‏ نُوراً وَهُدىً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِیسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ کَثِیراً وَعُلِّمْتُم مَالَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَلاَ آبَاؤُکُمْ قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ.
و خدا را چنان که سزاوار منزلت اوست نشناختند، آن گاه که گفتند: خدا بر هیچ بشری چیزی نازل نکرده است. بگو: چه کسی آن کتابی را که موسی آورده نازل کرد؟ که برای مردم نور و هدایتی بود، اما شما آن را به صورت پراکنده در کاغذها قرار داده، [قسمتی را] آشکار و بسیاری را کتمان می کنید، در حالی که آنچه شما و پدرانتان نمی دانستید [به وسیله آن] تعلیم شدید. بگو: خدا [نازل کرده است]، آن گاه آنها را واگذار که در یاوه گویی خصمانه خود بازی کنند.
باز مویّدی که در اینجا انتخاب ما (15) را در بین رفتارهای اساسی سه گانه از منظر امام امیرالمؤمنین علیه السلام تأیید می کند در این آیه بیان شده است. یعنی همان جایی که خداوند اشاره می کند به گفتار آنان که در مورد خداوند چنین گفتند که خدا بر هیچ بشری چیزی نازل نکرده و این نهایت کفر گویی این قوم است که با تمام شواهد و معجزاتی که در طول تاریخ قوم خود شنیده و دیده اند و زمانی که مصیبت و درد و رنجی بالای سر خود ببیند (16) زباناً و زماناً مؤمن شده اما در اولین فرصتی که مشکلات برطرف شود باز به همان کفر و کتمان قلبی و قبلی خود باز می گردند.
در این آیه قوم یهود با همان صفت مورد بحث یعنی کتمان حقایق آنهم حقیقتی چون نازل نشدن هیچ چیزی از جانب خدا یعنی نه پیامبری نه وحیی که این اگر بزرگترین دروغ و کتمان آنان در قبال حقیقت نباشد یکی از بزرگترین آنهاست. این چه انحرافی است که آنها را وامی دارد تا چنین حقایق واضح و آشکاری را کتمان کنند آیا اگر نزول پیامبر و وحی و یا هر چیزی که باعث هدایت آنان شود به نفع آنان و مطابق با هوی و هوس آنان بود باز کتمان می کردند؟
باز در قسمتی دیگر از آیه پرده از تلبیس و حیله گری آنان در روابط شان با مردم برمی دارد و آنان را به خاطر کتمان آن مسائلی که به نفع آنان نیست تا مردم آن را بدانند سرزنش می کند و ایمان و ابلاغ گزینشی دستوران دین توسط علمای آنان را مورد انتقاد قرار می دهد.
در پایان بحث انحرافات اعتقادی در شخصیت یهود باز اشاره ای داریم به متون مقدس آنان و شاخه های صفت کفر را در پایه شبهه مورد بررسی قرار می دهیم.
در عهد قدیم با تمام تحریفات و دگرگونی هایی که در آن در راستای تقدس بخشی به قوم بنی اسرائیل انجام شده و با تمام تغییراتی که برای تطهیر آنان ایجاد شده باز به فقراتی برمی خوریم که پرده از چهره واقعی این قوم برمی دارد و حتی گوساله پرستی آنان که برگشت کامل آنان را نشان می دهد را به تصویر می کشد از آن جمله به نمونه های زیر می توان اشاره کرد:
اما ایشان رسولان خدا را اهانت نمودند و کلام او را خوار شمرده انبیایش را استهزا نمودند چنانکه غضب خداوند بر قوم او افروخته شد به حدی که علاجی نبود پس پادشاه کلدانیان را که جوانان ایشان را در خانه مقدس ایشان به شمشیر کشت و بر جوانان و دوشیزگان و پیران و ریش سفیدان ترحم ننمود برایشان آورد و همه را بدست او تسلیم کرد. (17)
و بنی اسرائیل در نظر خداوند شرارت ورزید و بعل را عبادت نمودند و یهوه خدای پدران خود را که ایشان را از زمین مصر بیرون آوردند ترک کردند و خدایان غیر را از خدایان طوایفی که در اطراف ایشان بودند پیروی نموده آنها را سجده کردند و خشم خداوند را برانگیختند و یهوه را ترک کرده بعل و عشتاروت را عبادت نمودند. (18) و شدت نافرمانی آنان تا بدانجا می رسد که شکوه یهوه را نیز برمی انگیزانند.
ای قوم من به تو چه کرده ام و به چه چیز تو را خسته ساخته ام. به ضد من شهادت بده. زیرا که تو را از زمین مصر برآوردم و ترا از خانه بندگی فدیه دادم و موسی و هارون و مریم را پیش روی تو ارسال نمودم. (19)
از مطالب بیان شده و جمع بندی پایه های رفتاری کفر با لحاظ کردن شاخه های هر یک از پایه های آن می توان اینگونه نتیجه گیری کرد که اضطراب های فکری و اعتقادی کافر بر تمام فعالیت هایش از جمله بر نوع تفکرش نسبت به عالَم آفرینش و در رأس آن خداوند متعال اثر می گذارد. کسی که خودرأی است به خاطر خود بزرگ بینی چیزی غیر از خود و افکارش را نمی تواند ببیند و حقایق منتشر در پیرامون خود را درک نمی کند و انسان غافل از حقیقت به خاطر غفلتش، از ادراک حقایق محروم است. شبهه کننده در اطراف خود علفهای هرز کشت می کند و افکار خیالی و بی پایه و اساس او در مواجهه با حقایق روزانه بر موضع گیری بیمار و غیر واقعی او نسبت به آخرت اثر می گذارد و اثر آن نیز همین عدم درک حقایق می باشد. بنابراین کوردلی، غفلت، شک و شبهه و سایر رفتارهای مذکور که در زیر عنوان شاخه های زیر مجموعه پایه های کفر بیان شد همگی منشأ کفر هستند و بطور کلی همه از اضطراب های فکری حکایت می کنند که به اضطراب های اعتقادی در برابر آفرینش و هدف آن می انجامد و در نهایت امر، شخصیت فرد را تسلیم کفر می کنند.

پی نوشت ها :

1. تبار انحراف، ص 127.
2. یونس نبی، باب 3، جمله 10.
3. مزامیر، باب 44، جمله های 23-24.
4. پس گفتیم آه ای خداوند یهوه به تحقیق این قوم و اورشلیم را بسیار فریب دادی زیرا گفتی شما را سلامتی خواهد بود و حال آنکه شمشیر به جان رسیده است. کتاب ارمیای نبی باب، 4، جمله های 10-11.
5. یهود در المیزان، ص 89.
6. یهود و صهیونیسم، ص 186، به نقل از روژه گرودی در کتاب الاساطیر المؤسسه للسیاسه الاسرائیلیه .
7. پیشین، ص 184، به نقل از الکنز المرصد فی قواعد تلمود.
8. Narcissistic personality disorder.
9. کاپلان و سادوک، خلاصه روانپزشکی علوم رفتاری - روانپزشکی بالینی، ترجمه نصرت الله پورافکاری، ج 3، ص 284.
10. شهید مطهری ره یهودیان را قهرمان تحریف می نامد و می فرماید که این نژاد تمایل عجیبی به قلب حقایق دارند و به همین خاطر همیشه کارهایی را در اختیار می گیرند که در آن کارها بشود حقایق را تحریف کرد مانند خبرگزاری ها که امروزه عموماً در اختیار آنها است. حماسه حسینی، ج 1، چاپ پنجاه یکم، ص 57.
11. الرائد الحیدری، المقرر فی شرح منطق المظفر، ص 543.
12. بقره، 197.
13. نحل، 125.
14. بقره، 67-71.
15. تشریح و اثبات رفتار کفرآمیز.
16. اشاره به نگه داشتن کوه طور بر بالای سر آنان توسط خداوند برای اجبار آنان به پیروی از دستورات الاهی بقره، 63 و 93، نساء، 154.
17. دوم تواریخ ایام، باب 16، جمله های 16-18.
18. داوران، باب 2، جمله های 11- 14.
19. میکائیل نبی باب 6، جمله های 3-5.

منبع: قاسمی، سلمان، (زمستان 1389)، ردپای سامری، اصفهان، کیاراد، اول.